02 مهر 1397
پای برکه ای کوچک، آتش بلندی برپا بود و عبدالله بن عمیر و ام وهب پای سفرهای مختصر شام می خورند. عبدالله ناگهان صدای سم اسبی به گوشش رسید، سواری نزدیک شد و گفت: سلام برادر، من مسافری هستم از راهی دور؛ می خواهم به کوفه بروم، از راه آمده مطمئن نیستم.… بیشتر »
1 نظر