فرم در حال بارگذاری ...
🔹 توبه باید پله پله باشد 🔸
گفتهاند لقمه را کوچک بگیرید و خوب بجوید، بعد بخورید. «توبه» هم همینطور است. ذره ذره. خرده خرده.
چرا وقتی زیاد تمرین خط میکنی، هر چه بیشتر مینویسی بدخطتر میشوی؟
کم بنویس اما خوب و با تأمل بنویس. «توبه» یک شبه، یک شبه هم از بین میرود.
بارانی که شدید و سریع میآید، سیل میشود و از بین میرود. چه بارانی در زمین فرو میرود؟ بارانی که رعد و برق ندارد، ملایم میبارد، دو شبانه روز، سه شبانه روز، هفت شبانه روز میبارد، یواش، یواش در زمین فرو میرود و سطح آب چاهها را بالا میآورد، سیل نمیشود و در منزلگاه خودش قرار میگیرد.
«توبه» مثل نردبام، پلّه پلّه است.
اگر چند تا از تختهها را برداشتی آیا میتوانی از این نردبام بالا بروی؟
تقریبا غیر ممکن میشود بالا رفتن از این نردبام.
بشین تأمل کن، با خدای خودت صحبت کن. بگو این تکه این جوری شده و میخواهم ذره ذره درستش کنم. امروز یک تکهاش را تکرار نمیکنم. بعداً یک تکهی دیگر هم اضافه کن. نه قولی بدهی که نتوانی عملی کنی.
بسیاری وقتی یک مقدار تنبّه پیدا کردند بلافاصله میگویند من هر شب باید پا بشوم و نماز شب بخوانم. تو همچین حرفی را نزن. بگو نه من نمیتوانم هر شب پا بشوم. من عادت کردهام هر شب بخوابم.
بگو من هفتهای یک شب پا میشوم. من از این نماز شب دو رکعتش را میتوانم بخوانم. بعدش این را بکن چهار رکعت. بعد بکن هفتهای دو شب.
حالا «توبهات» را پله پله گذاشتی. تو پلّه اول را برو در پله اول که رفتی حالا پایت به پله دوم میرسد، به دومی که رسیدی پایت میرسد به سومی و همینطور در ادامه به چهارمی.
پله! پله.
آیت الله حائری شیرازی 🔹
فرم در حال بارگذاری ...
«شَعْبانُ الَّذی حَفَفْتَهُ مِنْکَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ»
خدمت به وحی و نبوت بهترین راه رسیدن به مقصد الهی است.
اگر کسی واقعاً در خدمت وحی و نبوّت بود این شخص یک طریق مهیعه و راحت دارد، که نه بیراهه میرود نه راه کسی را میبندد و اگر ـ خدای ناکرده ـ مشکلی داشت این راه بسته می شود و این راهِ بسته به مقصد نمیرسد همان که فرمود: ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾؛ شک و تردید باعث عجز است، ولی اگر انسان وارد یک طریق مهیعه شد مرتب بدون مزاحمت به مقصد میرسد.
این دعاهای ماه رجب و شعبان برای آن است که انسان را هم شایسته کند که مهمان خدا بشود هم شایسته کند که مهماندار خدا بشود؛ در این معامله سود کلا مال انسان است چون گاهی خدای سبحان مبایعه میکند خرید و فروش میکند و با انسان گفتگو دارد چه اینکه در مناجات شعبانیه همین است. اما خدا مهمان ما باشد یعنی چه؟
ما چه داریم که او را مهمان کنیم یک و چه وقت او مهمان ما میشود دو؟! این در حدیث قدسی آمده است که «انا عند المنکسرة قلوبهم» یعنی خدای سبحان مهمان دلهای شکسته است و آن انکسار را آن فقر را آن خضوع را آن خشوع را آن بندگی خالص را خدا میپذیرد این «انا عند المنکسرة قلوبهم» جزء مصادیق مهمان شدن خدا نسبت به دلها است.
این ماهی است که شبش, روزش, سحرش, بینالطّلوعینش, صبحش, عصرش, ظهرش محفوف به رحمت است «شَعْبانُ الَّذی حَفَفْتَهُ مِنْکَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ» اگر چیزی را آدم بپیچد این از هر طرف پوشیده و پیچیده رحمت است. در همین صلوات عندالزوال میخوانیم و وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) به ما آموخت این ماه محفوف به رحمت است پیچیده است به رحمت؛
از هر طرف یک رحمت است صبحش رحمت, عصرش رحمت, ظهرش رحمت, سحرش رحمت ماه شعبان تقریباً نشانه بسط است گرچه ماه رجب ماه پربرکت است آن با قبض همراه است این با بسط همراه است؛ آثار رحمت در این شهر هست.
فرم در حال بارگذاری ...
ولی فقیه، واسطه ی بین مردم و امام زمان (علیه السلام) است 🔸
در زمان امام راحل در فارس خشکسالی شد. نماز باران ها خواندیم [اما باران نیامد]. حضرت آیت الله محلاتی (مسئول دفتر امام راحل) به شیراز آمده بودند و در گردهمائی ائمه جمعه استان شرکت کردند. خواسته های ائمه جمعه مطرح شد. ایشان گفتند: این مطالب جزء مسئولیت های دفتر امام نیست. من برای رفع دلخوری بین طرفین عرض کردم: ائمه جمعه از خواسته خود صرف نظر می کنند اما ما چیز دیگری می خواهیم! ما معتقدیم به وساطت امام زمان علیه السلام باران می بارد و امام(ره) را هم واسطه ی بین مردم و امام زمان می دانیم. ما می خواهیم که ایشان برای آمدن #باران دعا کنند. چون صبح آن روز عشایر را در حال کوچ در وضع بسیار رقت آوری دیده و به ایشان گزارش داده بودم و ایشان متأثر شده بود، قول داد خدمت امام (ره) مطلب را برساند.
[این درخواست در روز] پنجشنبه بود. ایشان جمعه را در نماز جمعه صحبت کردند و شنبه قضایا را به امام راحل گفته بودند. از عصر روز بعد که یکشنبه بود تا یک شنبه هفته بعد، باران چنان بارید که به من اطلاع دادند اگر چند ساعت دیگر باران ادامه پیدا کند سیل خواهد آمد! در ساعات آخر آن روز که آقای رسولی برای کاری به من زنگ زد، به ایشان عرض کردم به امام بگویید از شما باران خواستیم و بحمد الله آمد. حالا برای رفع خطر سیل هم دعایمان کنید. همین طور هم شد و قبل از سیل باران قطع گردید!
شما چنین نعمت هایی دارید. این خداست که شاه را برداشته [و ولی فقیه را به شما داده]؛ کتاب هایی درباره شاه نوشته اند که آدم شرمش می شود. درحالیکه سلطنت داشته، با ماشین دنبال دخترها می کرده! با ماشین دنبال دخترهایی که موهای بور داشته اند می کرده و تا خانه، آنها را تعقیب می کرده! خداوند این نوکر اجنبی را برداشته و جایش امام مستجاب الدعوه ای گذاشته است.
آیت الله حائری شیرازی
فرم در حال بارگذاری ...
بَه بَه گفتنها گاهی برای خوش آمد دیگران است
کسی مرا مهمان کرده به غذایی
حتّی اگر برایم لذیذ هم نبوده باشد
ولی بَه بَهی میکنم تا میزبان دلش خوش باشد
به غذای خوشمزهای که به من داده
امّا گاهی به به از ته دل است
به قدری از غذا لذّت میبری
که دست خودت نیست بِه بَه بَه میآیی.
لذّت همان بَه بَه از ته دل است.
عاشق که نباشی
نهایت لذّتهایت در همین خوردنیها و نوشیدنیها
پوشیدنیها و گشتنیها خلاصه میشود.
اینها هم که با تکرار دشمناند.
کمی که تکرار میآید به سراغشان
لج میکنند و دیگر لذّت نمیدهند.
آدمی که لذّتش از دایرۀ اینها بیرون نمیرود
همیشه در اضطراب تکرار به سر میبرد.
تا صدای پای تکرار میآید
به دنبال چیز تازهای میگردد.
پس یک اضطراب دیگر هم اضافه شد به اضطرابهایش:
آیا چیز نو پیدا میشود یا نه؟
لذّتهای این چنینی کم کمش با این دو اضطراب همراهاند.
باید عاشق شد تا فهمید جز عشق هیچ لذّت دیگری
با تکرار رفیق نیست.
عشق هر چه تکرار میشود تازهتر میشود.
عاشقها دنبال تکرار عشقاند.
کسی که امروز دنبال معشوقی و فردا دنبال معشوق دیگری است
در فرهنگ عاشقها هوسباز خوانده میشود؛ حتّی عاشقهای زمینی.
کسی که از تکرار عشق فراری است، عاشق نیست.
وقتی که طعم عشق چشیده میشود
میتوان فهمید که هر طعمی به جز طعم عشق
هر چه قدر هم که لذیذ باشد، بیمزه است.
طعم عشق، فرصت عرض اندام به طعمهای دیگر را نمیدهد.
آقا!
میشود کمی فرصت بدهی به من؟
میخواهم ببینم لذّتهایی که مرا سرمست میکند چیست؟
آیا طعم عشق تو
لذّتی را در وجود من کمرنگ کرده است؟
دارم میگردم. امید دارم چیزی پیدا کنم.
من از کدام لذّتها گذشتم تا لذّت عشق تو در کامم کم نشود؟
شاید من نمیبینم، میشود تو به کمکم بیایی؟
یعنی حتّی یک لذّت هم نیست
که در رقابت با لذّت عشق تو باخته باشد؟
نه، ناامید نمیشوم. باز هم میگردم
ولی دیگر تو را معطّل پیدا شدن نمیکنم.
فردا شب از من نپرس که آن لذت را پیدا کردم یا نه؟
پیدا کردم، خودم فریادش میزنم
پیدا هم نکردم، با آتش شرمش میسوزم.
شبت بخیر خوشطعمترین عشق عالم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
فرم در حال بارگذاری ...
🔸 من جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِه 🔸
📝 #خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم …
به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطبای اسلامی گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو .
خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم …
🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم..بماند
🔹 یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم …
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔹 در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! »
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا»…
نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»
فرم در حال بارگذاری ...
دنیا به زنهای مقاوم نیاز دارد، زنهایی که بیتوجه به محیط پیرامونشان، مشتاق، سرزنده و پرانرژی هستند؛ زنهایی که از گفتن حقیقت یا بیان اعتقاداتشان نمیترسند؛ سرشار از استعداد، عاطفه و مهربانی هستند؛ خودشان را با مردها مقایسه نمیکنند یا با سایر زنها نمیجنگند، بلکه همهی انسانها را همانطور که هستند، میبینند و همواره در جستوجوی زندگی بهتر و عشق پایدار هستند.
فرم در حال بارگذاری ...