پای برکه ای کوچک، آتش بلندی برپا بود و عبدالله بن عمیر و ام وهب پای سفرهای مختصر شام می خورند. عبدالله ناگهان صدای سم اسبی به گوشش رسید، سواری نزدیک شد و گفت:
سلام برادر، من مسافری هستم از راهی دور؛ می خواهم به کوفه بروم، از راه آمده مطمئن نیستم. یکباره اسبش که پیدا بود راه درازی را یک نفس آمده بود نقش زمین شد و سوار را بر زمین زد. سوار که دست کمی از اسب نداشت، پایش زیر اسب ماند و فریاد کشید و از حال رفت. عبدالله زیر بغل مرد را گرفت، کمی بعد به حال آمد و وقتی خود را پیدا کرد، سراسیمه به سینه اش دست کشید و از وجود چیزی در زیر لباسش مطمئن شد. مرد دوباره از حال رفت. ام وهب گفت:
پیداست چیز گرانبهایی با خود دارد.
عبدالله در حالی که به مرد مینگریست و می اندیشید، کم کم به خواب فرو رفت و دوباره رویایی را دید که پیش تر دیده بود. همان غبار و دود و آتش و برق تیز شمشیرها و نیزه هایی که بالا و پایین می رفتند و خون آلود می شدند. خیمه هایی که در آتش میسوختند، اسبانی که بر جنازههای بیسر می تاختند، سرهایی که بدون بدن افتاده بودند، کودکانی که از شلاق ها می گریختند،
یکباره عبدالله وحشت زده چشم باز کرد. ام وهب گفت:
این مرد تنهاست! تاکنون ندیده ام از مردی تنها و خسته این گونه بترسی
عبدالله گفت:
ترس!؟ نه! من از او نمی ترسم. اما حضور او مرا از چیزی می ترساند. دوباره همان کابوس، خدایا این چه دلشورهای است که سینه ام را میدرد
عبدالله به مرد گفت: از کوفه چه میخواهی؟
من همان میخواهم که همهی اهل کوفه میخواهند
عبدالله گفت: پس تو هم خبر حملهی مسلم و یارانش را به قصر ابن زیاد شنیده ای!
مرد جا خورد
مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟! ام وهب گفت: ابنزیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند
عبدالله حالا کاملا دریافته بود که مرد غریبه، مسافری عادی نیست. پرسید:
تو که هستی مرد؟! مرد ملتمس رو به عبدالله برگشت. گفت: اسبت را به من بفروش هر بهایی بخواهی میدهم.
مرد گفت: شما در این بیابان چه می کنید؟
عبدالله گفت: «ما به فارس بازمی گردیم، تا شاهد جنگ میان مسلمانان نباشیم.»
مرد گفت:
شما از چه می گریزید؟! اگر همهی ما کشته شویم، بهتر از آن است که مردی چون یزید را بر جایگاه رسول خدا ببینیم.»
عبدالله مبهوت ماند وگفت:
من اسبم را به تو می دهم فقط به شرطی که بگویی تو کیستی؟!»
من بندهای از بندگان خدا هستم که به یگانگی او و رسالت محمد شهادت داده ام و اکنون حسین را امام و مولای خویش قرار دادم تا یقین کنم که آن چه می گویم و آن چه می کنم، جز سنت رسول خدا نیست، حتی اگر به بهای جانم باشد.»
عبدالله بر سر مرد فریاد کشید:
مسلمانی ات را به رخ من مکش! که من با مشرکان بسیاری جهاد کردم؛ و جز برای خدا و رسولش شمشیر از نیام بیرون نکشیدم.
مرد خونسرد گفت: لعنت خدا بر آنان که ایمان شما را بازیچه ی دنیای خویش کردند؛ و وای بر شما که نمی دانید بدون امام، جز طعمهای آماده در دست اراذلی چون یزید و ابن زیاد هیچ نیستید؛ حتی اگر برای رضای خدا با مشرکان جهاد کنید. آیا بهتر و عزیزتر از قرآن و حسین، یادگاری از پیامبر بر روی زمین باقی مانده است؟
عبدالله به سوی او رفت. گفت: من هم پسر فاطمه را شایسته تر از همه برای خلافت مسلمانان می دانم، اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش، آنها را آزموده اند و اکنون نیز با فریب ابن زیاد به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند.
مرد آرام گفت: آیا حسین اینها را نمی داند؟!
اگر می داند، پس چرا به کوفه می آید؟
مرد گفت: او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایت شان کند.
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آنها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت: «آنها که برای حج در مکه گرد آمده اند، هدایت شان را در پیروی از یزید می دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همان طور که برادرش را کشتند. و اگر امام را در خلوت می کشتند، چه کسی می فهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟
رو به عبدالله برگشت و گفت:
و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم، که تکلیف خود را از حسین می پرسم. ومن حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین می خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟
عبدالله برگشت و اسب خویش را آورد و گفت:
صبر کن، تنها هرگز به کوفه نمی رسی! گفت: بهای اسب چقدر است؟ دانستن نام تو مرد سوار بر اسب شد: من #قیسبنمسهرصیداوی هستم، فرستاده ی حسین
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سالها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود نشست و سرش را میان دستها گرفت
#نامیرا
#معرفی_کتاب
تسبیح یعنى در تو بینش و آگاهى و حالتى به وجود آید که
وقتى «درد و رنج » را در انسان،
«ظلم و ستم» را در جامعه،
«تفاوت و تبعیض » را در هستى و آفرینش و رابطه این همه را با «اللَّه» دیدى، با این همه او را پاک و منزه ببینى.
چون درد و رنج، عامل حرکت تو هستند
و ظلم و ستمى که دیگران در حق تو داشته اند، علامت آزادى آنها و در عین حال، وسیله درگیرى و ورزیدگى توست.
تفاوت و تبعیض هم ملاک افتخار نیست؛ چون این مهم نیست چه دارى و در چه موقعیتى هستى، مهم این است که دارایی هاى تو چقدر بازدهى داشته است و در موقعیت ها چه نوع موضع گیرى را داشته اى.
حرکت
علی صفایی حائری
? زن خبرنگار جوان بغضش را قورت داد و گفت: «من ایراندخت هستم. اون آقا هم که کنارم بود پدرمه. بقیه هم دوستای خبرنگار مصری مون هستن. تو اسمت چیه؟!»
❗️ از ایرانی بودنشان خیلی تعجب کرده بودم. اگر ایرانی بودند پس اینجا چه کار می کردند؟ یعنی منافق بودند؟
با این حال جوابش را دادم و گفتم: «مهدی»
گفت: «چند سالته مهدی؟»
تا چهارده سالگی راهی نداشتم. برای همین گفتم :«14 سال»
گفت: «اهل کدوم شهری؟»
گفتم : «اردستان، مال اصفهانه.»
➖ گفت: «مهدی آخه مگه تو چند سالته؟ کدوم بی انصافی تو رو فرستاده جبهه؟ چرا باید تو این سن و سال اسیر باشی آخه؟»
بهش گفتم: «کسی منو جبهه نفرستاده، خودم با هزارتا خواهش و التماس اومدم.»
➖ گفت: «یعنی چی که با خواهش و التماس اومدی؟ درست حرف بزنن ببینم منظورت چیه؟!»
گفتم: «یعنی اینکه چون سنم کمتر از هجده سال بود اجازه نمی دادن برم جبهه»
➖ گفت: «پس چطوری اومدی؟»
گفتم: «من دو سال تو بسیج دوره دیدم. کلی وقت صرف کردم تا مسئولان رو راضی کنم. بالاخره خدا رو شکر اجازه دادن برم جبهه.»
➖ گفت: «یعنی واقعا کسی تو رو به زور نفرستاده جبهه؟»
گفتم: «زور کدوم خانوم؟! دارم بهت می گم کلی گریه و التماس کردم تا تونستم بیام.»
➖ گفت: «آخه چرا؟ چرا تو این سن و سال مدرسه رو ول کردی؟»
گفتم: «برای اینکه جنگ واجب تر بود. به خاطر انقلابمون اومدم. به خاطر دفاع از اسلام. اینا خیلی مهم تر از درس و مشقم هستن. این راهیه که من خودم انتخاب کردم اصلا هم پشیمون نیستم.»
? پدر ایران دخت که می دید موقع حرف زدن با دخترش سرم را می اندازم پایین از همان جا که نشسته بود صدایش را بلند کرد و گفت :«چرا وقتی حرف میزنی به دخترم نگاه نمی کنی؟ چرا هی سرتو میندازی پایین پسر؟ من پدرشم، حلاله حلاله… می تونی نگاش کنی… خودم دارم بهت اجازه میدم.»
عجب نوبری بود این پدر برای خودش!
? ایران دخت دوباره گفت:«مهدی ولی محاله من تو رو بذارم و برم. تا تو رو با خودم نبرم پامو از اینجا نمی ذارم بیرون! ناسلامتی تو هم وطن منی.»
گفتم: «شما فقط داری ظاهر اسارت ما رو می بینی. درسته که اینجا بهمون سخت میگذره اما چون ما برای یه هدف با ارزش جنگیدیم و اسیر شدیم، اگر سختی هامون از اینم بیشتر بشه با جون و دل قبول می کنیم.»
✅ مثل کسی که بخواهد خیالش بابت چیزی راحت بشود گفت: «یعنی واقعا الان اصلا پشیمون نیستی که خانواده و درستو ول کردی و اومدی جبهه، بعدشم اسیر شدی؟! تازه معلوم هم نیست تا کی باید اینجا بمونی.»
گفتم: «معلومه که پشیمون نیستم! نه من، که هیچ کدوم از این بچه هایی که اینجا می بینی یه ذره هم پشیمون نیستیم. همون طوری که رهبرمون امام خمینی گفته اگه این جنگ 20 سال طول بکشه ما وایسادیم اگه این اسارت هم بیست سال طول بکشه باز ما وایسادیم.»
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
? رحمت واسعه
✅ در وصیتنامهاش که خیلی هم بلند نبود، این جمله خودنمایی میکرد: «از ثلث ماندهها مجلس روضه و عزای امام حسین علیهالسلام اقامه شود». قدمت روضههایی که آیتالله بهجت قدسسره جمعهها برگزار میکرد بیش از نیم قرن بود و دوست داشت این سنت پس از او هم ادامه داشته باشد.
✅ عشق و دلدادگیاش به اهلبیت و سالار شهیدان علیهمالسلام از همان کودکی زمانیکه در کنار پدر مینشست و پدر مرثیه اهلبیت علیهمالسلام را میسرود، نمایان بود؛ وقتی در رثا و مراثی اهلبیت شعر میسرود، وقتی تنها خواستهاش از امامزاده رفتن به زیارت امام حسین علیهالسلام بود، وقتی از همان نوجوانی زیارت عاشورای روزانهاش ترک نمیشد…
✅ همیشه در درسها و توصیههایش از تاریخ امام حسین علیهالسلام و درسهای کربلا و عاشورا میگفت؛ اینکه «آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم. خیلی به خود مغرور نشویم. اینطور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه میبریم!». با سلوکش در این مسیر دریافته بود که: «گریه برای سیدالشهدا علیهالسلام مستحبی است که افضل از آن نیست».
✅ «رحمت واسعه» مجموعهای از نکات و اشاراتی است که ایشان درباره مظهر رحمت واسعه خدا حضرت سیدالشهدا علیهالسلام بیان فرموده و توسط مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله بهجت به چاپ رسیده است.
? رحمت واسعه نخست نگاهی گذرا به سیره آیتالله بهجت قدسسره در باب تعظیم شعائر حسینی دارد و در ادامه، در ده فصل به اشارات و نکات آیتالله بهجت قدسسره در موضوعات زیر میپردازد:
▫️خصائص اصحاب سیدالشهدا علیهمالسلام
▫️تاریخ سیدالشهدا، اهلبیت و اصحاب آن حضرت علیهمالسلام
▫️خبائث و شقاوت دشمنان سیدالشهدا علیهالسلام
▫️درسها و عبرتهای عاشورا
▫️مجلس عزای سیدالشهدا علیهالسلام و بایستههای منابر حسینی
?کتاب «رحمت واسعه» در ششمین دوره پویش مطالعاتی روشنا ارائه شده است
?همراه با جوایز هفتگی:
▫️یک کمک هزینه عتبات بهمبلغ ۵۰۰ هزار تومان
▫️یک کمک هزینه مشهد بهمبلغ ۲۰۰ هزار تومان
▫️سه کارت هدیه ۱۰۰ هزار تومانی
تهیه کتاب از کتابفروشیهای سراسر کشور
برای خرید آنلاین از طریق لینک www.bahjatava.ir اقدام کنید