بخشی از کتاب «سرباز کوچک امام(ره)»
? زن خبرنگار جوان بغضش را قورت داد و گفت: «من ایراندخت هستم. اون آقا هم که کنارم بود پدرمه. بقیه هم دوستای خبرنگار مصری مون هستن. تو اسمت چیه؟!»
❗️ از ایرانی بودنشان خیلی تعجب کرده بودم. اگر ایرانی بودند پس اینجا چه کار می کردند؟ یعنی منافق بودند؟
با این حال جوابش را دادم و گفتم: «مهدی»
گفت: «چند سالته مهدی؟»
تا چهارده سالگی راهی نداشتم. برای همین گفتم :«14 سال»
گفت: «اهل کدوم شهری؟»
گفتم : «اردستان، مال اصفهانه.»
➖ گفت: «مهدی آخه مگه تو چند سالته؟ کدوم بی انصافی تو رو فرستاده جبهه؟ چرا باید تو این سن و سال اسیر باشی آخه؟»
بهش گفتم: «کسی منو جبهه نفرستاده، خودم با هزارتا خواهش و التماس اومدم.»
➖ گفت: «یعنی چی که با خواهش و التماس اومدی؟ درست حرف بزنن ببینم منظورت چیه؟!»
گفتم: «یعنی اینکه چون سنم کمتر از هجده سال بود اجازه نمی دادن برم جبهه»
➖ گفت: «پس چطوری اومدی؟»
گفتم: «من دو سال تو بسیج دوره دیدم. کلی وقت صرف کردم تا مسئولان رو راضی کنم. بالاخره خدا رو شکر اجازه دادن برم جبهه.»
➖ گفت: «یعنی واقعا کسی تو رو به زور نفرستاده جبهه؟»
گفتم: «زور کدوم خانوم؟! دارم بهت می گم کلی گریه و التماس کردم تا تونستم بیام.»
➖ گفت: «آخه چرا؟ چرا تو این سن و سال مدرسه رو ول کردی؟»
گفتم: «برای اینکه جنگ واجب تر بود. به خاطر انقلابمون اومدم. به خاطر دفاع از اسلام. اینا خیلی مهم تر از درس و مشقم هستن. این راهیه که من خودم انتخاب کردم اصلا هم پشیمون نیستم.»
? پدر ایران دخت که می دید موقع حرف زدن با دخترش سرم را می اندازم پایین از همان جا که نشسته بود صدایش را بلند کرد و گفت :«چرا وقتی حرف میزنی به دخترم نگاه نمی کنی؟ چرا هی سرتو میندازی پایین پسر؟ من پدرشم، حلاله حلاله… می تونی نگاش کنی… خودم دارم بهت اجازه میدم.»
عجب نوبری بود این پدر برای خودش!
? ایران دخت دوباره گفت:«مهدی ولی محاله من تو رو بذارم و برم. تا تو رو با خودم نبرم پامو از اینجا نمی ذارم بیرون! ناسلامتی تو هم وطن منی.»
گفتم: «شما فقط داری ظاهر اسارت ما رو می بینی. درسته که اینجا بهمون سخت میگذره اما چون ما برای یه هدف با ارزش جنگیدیم و اسیر شدیم، اگر سختی هامون از اینم بیشتر بشه با جون و دل قبول می کنیم.»
✅ مثل کسی که بخواهد خیالش بابت چیزی راحت بشود گفت: «یعنی واقعا الان اصلا پشیمون نیستی که خانواده و درستو ول کردی و اومدی جبهه، بعدشم اسیر شدی؟! تازه معلوم هم نیست تا کی باید اینجا بمونی.»
گفتم: «معلومه که پشیمون نیستم! نه من، که هیچ کدوم از این بچه هایی که اینجا می بینی یه ذره هم پشیمون نیستیم. همون طوری که رهبرمون امام خمینی گفته اگه این جنگ 20 سال طول بکشه ما وایسادیم اگه این اسارت هم بیست سال طول بکشه باز ما وایسادیم.»
➖➖➖➖➖➖➖➖➖